وبازدر آیینه خیره به گنبد فیروزه ای ات شده ام
وباز گنبد طلایی رخ نمای چشمانم شده است
واین قصه بالعکس میشود وقتی که مسیرم بالعکس میشود
واین داستان همچنان ادامه دارد
گاهی هر روز
گاهی چند روز یکبار
والبته شاید ماهی یکبار
اما این حس تمام شدنی نیست
همانند تو که تمام شدنی نیستی
لحظه ای کافی است تا مرا نجات دهی
وبه سو ی جاودانگی سوق دهی
آیا نمیشود که این چشمان منور شود به جمال دلربایت؟!
و من هنوز پشت این واژه ها گم شده ام
شاید کسی بیاید وعرق شرم مرا پاک نماید!!!
موضوع مطلب :